جدا شدن بریتانیا از اتحادیه اروپا، برای بسیاری شوکهکننده بود اما چنین اتفاقی (شاید با اندکی اختلاف در شیوه بروز آن) قابل پیشبینی بود.
به نقل از روزنامه صمت: از طرفی داستان هنوز پایان نیافته و این جدایی را میتوان تنها حلقهای میانی یک سلسلهرویدادها دانست که از چند سال پیش شروع شده است؛ بازگشت به ملیگرایی افراطی در کشورهای جهان.
مدتی است رهبرانی بسیار ملیگرا در کشورهایی مانند روسیه و ترکیه حکومت میکنند و شرایط جهان کنونی باعث شده که این نوع از حکومتها تکثیر شوند. در انتخابات اتریش، یک نامزد ملیگرا رای آورد تا بهعنوان راستگراترین رییسجمهور تاریخ پس از جنگجهانی در این کشور منصوب شود که حتی با وجود نفع بردن بسیار از روابط بینالمللی، خواستار جدایی کشورش از اتحادیه اروپا میشود.
در مجارستان، دولت اقدام به کشیدن سیم خاردار در مرزهای خود میکند تا مهاجران را از کشور خود دور نگه دارد. زمزمههایی هم از پیروی لهستان از این روند راستگرایی وجود دارد. از طرفی در پی بحران اقتصادی و سیل مهاجرانی که راهی اروپا هستند، احزاب سنتی فرانسه، آلمان، یونان و برخی دیگر از کشورها هم به وسیله جنبشهای ملیگرا به چالش کشیده شدهاند. نمونههای بسیار دیگری را هم میتوان در سایر کشورها و نقاط جهان مشاهده کرد که واضحترین آن ظهور دونالد ترامپ ملیگرا (و حتی نژادپرست) در ایالات متحده است که دستکم مرحله نخست انتخابات ریاستجمهوری این کشور را هم با موفقیت پشت سر گذاشته است. این اتفاقات و روندها نشان دادند که عصر همکاریهای بینالمللی پایان یافته و کشورها باز هم به ملیگرایی افراطی بازگشتهاند؛ همان ملیگرایی افراطی که هیتلر و موسیلینی را به جنگافروزی و کشورگشایی واداشت. با اوج گرفتن این وضعیت باید برای اقتصاد جهان مرثیهای غمناک سرود. اقتصاد جهان در پی همکاریهای بینالمللی بود که صعودی چشمگیر را در دهههای گذشته ثبت کرد. در این بین، برخی ناکارآییها و ضعفها هم باعث مشکلاتی فراگیر شدند اما کشورها تصمیم گرفتهاند به جای حل این ناکارآییها و جبران اشتباهات خود، صورت مسئله را پاک کنند. در این صورت دیگر نمیتوان منتظر همکاریهای بینالمللی برد- برد بود. دیگر منافع جهانی اهمیتی ندارند و هر کدام از طرفهای مذاکره خواهان آن خواهد بود که تمام منافع اقتصادی یک همکاری را به چنگ آورد. پس پیش به سوی فعالیتهای اقتصادی فاشیستی. با این شرایط، معدنکاران جهان هم در تنگنا قرار خواهند گرفت. در کنار آنکه، ابهام و گسترش فضای غبارآلود در جهان باعث از بین رفتن روحیه سرمایهگذاریهای بلندمدت میشود، معدنکاری هم به شدت نیازمند همکاریهای جهانی است. هیچ کشوری به تنهایی نمیتواند تمام مزایای نسبی لازم برای داشتن یک بخش معدن سالم و پویا را داشته باشد. کشوری مانند ایران، افغانستان، روسیه و برزیل دارای ذخایر معدنی چشمگیر و باکیفیت هستند. ایران و آلمان از نیروهایانسانی متخصص نفع میبرند. برای یافتن کارگران ارزانقیمت باید به چین و هند سفر کرد. تجهیزات و ماشینآلات سنگین معدنی جهان در اختیار کشورهایی مانند امریکا، آلمان، لهستان و چند کشور محدود دیگر است. کشتیسازی جهان را ژاپن و کرهجنوبی اداره میکنند. دانش معدنی و فناوریهای نوین را باید در استرالیا پیدا کرد. سرمایهها در لوکزامبورگ و بریتانیا و امریکا مخفی شدهاند. در این میان، راهسازی، ایجاد خطوط ریلی، اسکلهسازی، تامین امنیت، ساخت سد و نیروگاه و دهها هنر و مزیت دیگر هم برای یک معدنکاری موفق نیاز است که هر کدام از آنها در گوشهای از این کره سنگی پراکنده شده است. هر چند در رویاییترین شرایط هم نمیتوان تمام این مزایا را در یک پروژه معدنی بزرگ و بینالمللی جمع کرد (بهعنوان مثال همیشه نمیتوان نیروی کار ارزانقیمت را به مناطق دارای ذخایر بزرگ معدنی انتقال داد) اما دستکم جمع شدن ۶ یا ۷ مزیت در کنار یکدیگر میتواند باعث شکوفایی بخش معدنی یک کشور شود. در صورتی هم که تعداد این مزایا به بیش از ۱۰ مورد برسد، شاید بتوان با قطعیت عنوان کرد که بخش معدن آن کشور، جهانی خواهد شد. اما در جهانی که هیچکس تحمل شادی و موفقیت همنوعان خود را ندارد و میخواهد بر طبل تفاوتهای قومی، نژادی، مذهبی و فرهنگی بکوبد، انتظار یککاسه شدن مزایای نسبی برای داشتن یک معدنکاری موفق، تنها یک آرزوی واهی است که نمیتوان به آن دل بست.