اما به جز دلایل انتخاباتی پیروزی ترامپ باید علل ظهور چنین پدیدهای را هم در جامعه آمریکا بررسی کرد. ترامپ را باید پس از جورج واشنگتن دومین رئیسجمهور غیرحزبی در آمریکا خواند. او اگر چه نام و عنوان نامزدی حزب محافظهکاران را با خود یدک میکشید، اما تمام قرائن و شواهد حاکی از آن است که او از کمترین حمایت لازم از سوی ساختار و تشکیلات حزبی برخوردار بوده است. حتی باید تاکید کرد که محافظهکاران تمام تلاش خود را چه در دوره مقدماتی و چه پس از آن برای کنارهگیری ترامپ از دور رقابتهای انتخاباتی معطوف کردند، اما چنین سنگاندازی برای میلیاردر نیویورکی نقطه ضعف نبود و او را از چشم تودههای مردم نمیانداخت. او در زمانهای خود را نامزد انتخابات کرده بود که جهان غرب با پدیدهای به نام جنبشهای ضدحزب مواجه شده است.
ویژگی و خصلت این جنبشها بیزاری و ضدیت با مراکز متعارف قدرت و مخالفت با وضع موجود است. از طرف دیگر اگر تئوری ماکس وبر درباره جنبشهای کاریزماتیک سالها و دهههای گذشته مصداق خود را در کشورهای جهان سوم و در حال توسعه بهدلیل ضعف عقلانیت نهادی و سازمانها و تشکلهای اجتماعی و سیاسی میدید، اینبار انتخابات آمریکا در قلب سرمایهداری میزبان تز وبر است. گویا آمریکا هم همچون کوبا و آمریکایلاتین به کاسترو و چگوارا نیازمند است تا این فرشته نجات به اوضاع بههم ریخته ایالاتمتحده سر و سامان دهد، آنهم در هنگامهای که حال طبقه متوسط در آمریکا اصلا خوش نیست.