خانه > اخبار > به «نفت سفید» خوش آمدید

به «نفت سفید» خوش آمدید

زیر خاک سفید و روی خاکش سیاه است، گویی گنج پنهان شده زیر خاک این روستا، با همه بی‌فایده بودنش برای اهالی، نمک‌گیر است و اجازه خروج به هیچکس را نمی‌دهد تا مردمانش تا آخر عمر بمانند و در سایه روشن نور مشعل‌ها برای همیشه سنگ بشکانند.

به نقل از  ایسنا، ۶۵ کیلومتر بعد از اهواز، نخستین نشانه‌های روستا را می‌بینی و جذب مشعل‌های روشن در دل کوه می‌شوی، نزدیک‌تر که می‌روی قبل از اینکه از استقرار مشعل‌ها در حیاط کوچک خانه‌های روستایی متعجب شوی، خرابه‌های چندین و چند ساختمان، توجه‌ات را جلب می‌کند، خرابه‌هایی که جز چند آجر روی هم یا شکل دوار یک حوضچه کوچک و فرو رفتگی یک گاراژ چیزی بیشتر نیست. خرابه‌هایی که بوی تاریخ می‌دهند و رنگ فراموشی بر تنشان نشسته است.این روستا «نفت سفید» نام دارد و این اسم را از گنجینه‌ای که در دلش نهفته گرفته است، زیر خاک این سرزمین چند چاه نفت وجود دارد، نفتی که رنگش سفید (بی‌رنگ) است و کیفیتش به قدری بالاست که می‌توان بدون انجام هیچ‌گونه تصفیه‌ای به عنوان بنزین از آن استفاده کرد. حالا خبری از استخراج نفت در اینجا نیست و بیشتر ساکنانش معدن‌چی و سنگ شکن هستند.به نام روستا که فکر می‌کنی ذهنت تا عمق زمین نفوذ می‌کند، چشم می‌بندی و در چشمه‌های سفیدی که زیر خاکش روان است شنا می‌کنی، روی خاک اما داستان دیگری است… از یک سو تا چشم کار می‌کند خرابه می‌بینی و از سوی دیگر چند خانه روستایی که راه تفکیک آنها از هم، دیدن مشعل‌هایی است که می‌سوزد.این مشعل‌ها ۷۰ سال است که می‌سوزند و حاصل گازرسانی به اهالی روستا هستند. ساکنان روستا آنقدر به این مشعل‌ها خو گرفته‌اند که از آنها به عنوان گرمایش و روشنایی استفاده می‌کنند. هرم آتش مشعل‌ها صدایت می‌کند، قدم برمی‌داری به سمت خانه‌ها بروی که صدایش را می‌شنوی. از همان سلام نخست درد صدای مردانه‌اش تا عمق استخوانت نفوذ می‌کند.انگار منتظر بوده بیایی تا یکی‌یکی خرابه‌ها را نشانت دهد و بگوید پشت هر آجر چه چیزی نهفته است. حدود ۶۵ تا ۷۰ سال سن دارد، کت و شلواری مرتب پوشیده و پا به پایت راه می‌آید. می‌گوید تحصیلکرده است و سال‌ها در یکی از شرکت‌های دولتی مشغول بوده. بعد از اینکه خوش‌آمد می‌گوید، گویی که کنجکاوی را در چشم‌هایت خوانده باشد شروع به حرف زدن می‌کند، با دست به خرابه‌ای اشاره می‌کند و می‌گوید این «ساختمان بیمارستان بود… اما حالا درمانگاه شده، البته امکاناتی نداره، فقط دستگاهی برای گرفتن فشار خانم‌هایی که باردارند، خیلی از خانم‌های باردار به دلیل اینکه در اینجا امکان زایمان نبود بچه‌هاشونو از دست دادند»، به ساختمان نگاه می‌کنی و از دیدن تنها چند آجر روی هم که ساکنان روستا درمانگاه می‌خوانندش قلب‌ات داغ می‌شود.همپایش می‌روی داخل روستا، جلوی در حمام عمومی می‌ایستد، حمام به خرابه تبدیل شده، داخلش می‌شوی و معماری بی‌نظیرش متحیرت می‌کند، چشم‌هایت در سقف‌های گنبدی‌اش پیچ‌وتاب می‌خورد و در حوضی که وسط حمام آرام گرفته شنا می‌کند. با افتخار جای‌جای حمام را نشانت می‌دهد و می‌گوید «در آن زمان ما اینجا دوش حمام داشتیم، شیر آب گرم و شیر آب سرد داشتیم.» در چشم‌هایش فروغ حسرت روزهای دور با نور خورشید که از پنجره‌های کوچک حمام به داخل می‌آید تلاقی می‌کند، آهی می‌کشد و به طرف مدرسه روستا گام برمی‌دارد.می‌گوید «اینجا یه مغازه نیست، یه دکتر اینجا نداریم، یه بهداشت داریم که هیچی در اختیارش نیست، بچه‌های دبیرستانی باید بروند روستای دیگه درس بخوانند، کی وضعیت ما درست میشه؟ هر وقت ما مردیم؟ مسئولان اطلاعی ندارند از این روستا، وگرنه به کمک ما می‌آمدند، کسی صدای ما را به مسئولان نمی‌رساند، به ما کمک کنید، کمک جای دوری نمی‌رود.»می‌پرسی چرا نفت سفید به این روز افتاد، چرا با این وضعیت از این روستا نمی‌روید؟ با شنیدن سوالت لبخند می‌زند، روی لب‌هایش خنده است اما حرف‌هایش بوی بغض می‌دهد. جواب می‌دهد «زمانی که این منطقه نفتخیز بود، شرکت نفت آمد و اینجا را تبدیل به شهرک کرد، بیمارستان ساخت، گاراژ و مدرسه ساخت، بعد جنگ شد، خانه‌ها تبدیل به پادگان شدند و به مرور زمان همه خانه‌ها تخریب شده و از بین رفتند، کاری هم از دست ما برنمی‌آمد. کجا برویم؟ اینجا بزرگ شدیم، پول رفتن به جای دیگه را نداریم.» ناگهان نگاهت می‌کند و می‌پرسد «دختر جان، صدای من رو ضبط می‌کنی، مشکلی که نداره؟ حرف‌های من سیاسی نیست فقط به ما کمک کنید… کمک‌مان کنید.»هوا که رو به تاریکی می‌رود، از دور به روستا نگاه می‌کنی، حالا آتش مشعل‌ها بیشتر خودشان را به رخ می‌کشند، حس می‌کنی وسط هر شعله آتش، قلب یکی از اهالی روستا می‌سوزد، انگار این روستا به جز آتش و سنگ هیچ چیز دیگری ندارد و خودشان به چند آجر نام درمانگاه و خانه داده‌اند که بهانه‌ای برای زندگی و ماندگاری در آنجا پیدا کنند.درحال‌حاضر جمعیت روستای نفت سفید حدود هزار نفر است و قرار است به وسیله بخش موزه‌های وزارت نفت، احیا شود. از روستا دور می‌شوی و صدای پیرمرد همچنان در گوش‌ات می‌پیچد «کی وضعیت اینجا دوباره درست می‌شه؟ هروقت ما مردیم؟ کمک‌مان کنید.»

همچنین ببینید

هوا فروشی بجای بنزین

«۱۰ لیتر بنزین زدم اما خودروام به اندازه ۵ لیتر راه رفت!»، «بنزین فلان جایگاه ...

[show-logos orderby='none' category='brand' activeurl='new' style='hgrayscale' interface='hcarousel' tooltip='true' description='false' limit='0' img='100']