خانه > اخبار > نظام اقتصادی که ترامپ را به کاخ سفید رساند

نظام اقتصادی که ترامپ را به کاخ سفید رساند

اهتزاز بیرق ترامپ در یأس روستا

به عقیده برخی از کارشناسان فصول پایانی داستان اقتصاد آمریکا، بیشترین تاثیر را در عدم رضایت دهک‌های پایین جامعه آمریکا و انتخاب ترامپ به‌عنوان «فردی خارج از سیستم حاکم» برای حل این مشکلات داشته است. بر مبنای گزارش «آلیانز» طی دهه گذشته، سهم شهروندان آمریکایی از مجموع دارایی‌های شخصی دنیا به بیش از ۴۱ درصد رسیده است. این درحالی است که طی سه دهه گذشته ضریب جینی در این کشور در یک روند مستمر افزایش یافته است. بر اساس آمارهای «بانک جهانی» این شاخص سنجش مساوات که در دهه ۱۹۸۰ در سطح پایین‌تر از ۴/ ۰ واحد بود در پایان سال گذشته به حدود ۴۷/ ۰ واحد رسیده است.

سهم یک درصد ثروتمند آمریکایی نیز از مجموعه ثروت اشخاص در این کشور طی ۵۰ سال گذشته از حدود ۱۰ درصد به بیش از ۲۵ درصد افزایش یافته است. بنابراین می‌توان گفت روند حرکت اقتصاد آمریکا در چند دهه گذشته سبب واگرایی دارایی در دوسوی گستره ثروت-فقر در آمریکا شده ‌است. عاملی که سبب ایجاد نوعی بی‌اعتمادی به دو حلقه حاکمیت اصلی این کشور شد. اگرچه ترامپ نماینده جمهوری‌خواهان بود، اما برای بخش فقیرتر آمریکا، ترامپ سنگ‌جدیدی بود که شاید در تاریکی یأس می‌توانست هدف رویای آمریکایی را محقبنابراین می‌توان گفت پاره‌ای از مردم آمریکا، بدون درک تاثیترامپ، به طرح پیشنهادی غول صنعت ساخت و ساز آمریکا رای مثبت داده‌اند. نکته جالب‌توجه در رابطه با انتخاب این قشر از مردم آمریکا این است که در میان ۸ دهک پایین آمریکایی (که تنها ۱۵ درصد از کل ثروت مردم آمریکا را به خود اختصاص داده‌اند) نیز سطح تحصیلات نقش به مراتب تعیین‌کننده‌تری در مقایسه با سطح درآمد داشته است، بنابراین می‌توان نتیجه گرفت عواملی مانند کاهش۱۶ درصدی میانگین درآمد خالص کشاورزان آمریکایی و کاهش عمده محصولات تولیدی بخش کشاورزی آمریکا به میزان ۱۸ درصد طی سال‌های تا ۲۰۱۶ نقش اساسی در عدم رضایت ساکنان بخش‌های روستایی آمریکا داشته‌است. این بخش از مردم آمریکا که عمدتا از سطح تحصیلات کمتری برخوردار بودند، نه به خاطر درک و رضایت از برنامه اقتصادی ترامپ، بلکه به خاطر عدم رضایت از وضع موجود نام ترامپ را بر روی برگه‌های رای ثبت کرد

انتخابی از جنس انتظارات

یکی از محورهای برنامه انتخابی رئیس‌جمهور منتخب آمریکا بازگرداندن مشاغلی بود که لااقل به عقیده ترامپ در اثر سیاست‌های دولت پیشین آمریکا از چنگ شهروندان آمریکایی خارج شده‌بود. اما این برنامه تا چه میزان و چگونه بر انتخاب شهروندان آمریکایی اثرگذار بوده‌است؟

گروه پژوهشی«Resolution Foundation» در گزارشی به بررسی پاسخ این سوال پرداخته است. در این گزارش تاثیر «نرخ بیکاری» و «نرخ مشارکت اجتماعی» در ایالت‌های مختلف آمریکا بر اقبال عمومی مردم به ترامپ موردارزیابی قرار گرفته است. بر اساس نتایج این پژوهش تاثیر نرخ بیکاری بر انتخاب یا عدم انتخاب ترامپ در انتخابات اخیر آمریکا معنادار نبوده‌است. برای مثال ایالت‌های نیویورک و کالیفرنیا با وجود داشتن نرخ بیکاری ۶/ ۵ درصدی با عددی بیشتر در مقایسه با میانگین ۹/ ۴ درصدی آمریکا، بیشترین آرا را به نفع کلینتون در صندوق انتخابات ریختند. از سوی دیگر ایالت‌هایی چون مینه‌سوتا، تگزاس و وست ویرجینیا با وجود داشتن نرخ بیکاری کمتر در مقایسه با میانگین نرخ بیکاری در آمریکا و تجربه روند نزولی مستمر نرخ بیکاری طی سال‌های ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۶، دونالد ترامپ را به‌عنوان منتخب ایالت خود برگزیده‌اند. نکته جالب‌توجه در رابطه با نتایج گزارش یادشده، سطح معنادار اثر «نرخ مشارکت اقتصادی» بر انتخاب ترامپ است. بر مبنای آمارهای «Trading economics» نرخ مشارکت اقتصادی در کشور آمریکا طی سال‌های ۲۰۱۲ تا ۲۰۱۶ با کاهش ۴/ ۱ واحد درصدی به حدود ۴/ ۶۲ درصد رسیده‌است. کنکاش‌های آماری پژوهشگران Resolution Foundation نشان می‌دهد که بین رقم این متغیر کلان اقتصادی در ایالت‌های مختلف آمریکا و میزان اقبال به ترامپ رابطه معکوسی وجود دارد، به این ترتیب که ترامپ در ایالت‌های دارای نرخ مشارکت اجتماعی بیش‌تر، رای کمتری را به خود اختصاص داده‌ است. اثرگذاری این متغیر به‌عنوان شاخصی از چشم‌انداز ذهنی نیروی کار از شرایط عرضه و تقاضای نیروی کار از یک‌سو و سطح ناچیز اثر متغیر بیکاری بر ترکیب صندوق‌های رای، به‌خوبی نشان‌ می‌دهد که انتظار ذهنی شهروندان آمریکا بیش از مقدار واقعی متغیرهای اقتصادی بر نام درج شده بر روی برگه‌های رای اثرگذار بوده‌است.

می‌توان گفت فرضیه‌های موجود در رابطه با تبعیت نتیجه انتخابات ریاست‌جمهوری اخیر آمریکا از تغییرات متغیرهای کلان اقتصادی، در برخی از موارد با واقعیت‌های آماری استخراج شده تطابق ندارد. چنین عدم تطابقی باعث شده است که برخی از پژوهشگران اقتصادی (برای مثال پژوهشگران موسسه رزولوشن فاندیشن) شدت اثر متغیرهایی نظیر نرخ بیکاری را بر نتایج انتخابات ریاست جمهوری‌آمریکا ناچیز و بی‌معنا ارزیابی کنند. به عقیده این پژوهشگران ذهنیت رای‌دهندگان آمریکایی مبنی بر کاهش فرصت اشتغال نقش به مراتب تعیین‌کننده‌تری از واقعیت‌های موجود در انتخاب دونالد ترامپ داشته است. ذهنیتی که برخی از روندهای تاثیرگذار مانند جایگزینی ۲۵ درصد از اپراتورهای انسانی با اپراتورهای ماشینی در ربع قرن اخیر آمریکا را نادیده می‌گیرد. دونالد ترامپ با سرمایه‌گذاری بر ترس ناشی از چنین ذهنیتی توانست لقب پرزیدنت را لااقل برای یک دوره تصاحب کند.

انتشار موجی که دونالد ترامپ با سوار شدن بر آن به کاخ سفید رسید، حاصل مجموعه‌ای از عوامل فرهنگی، اقتصادی و جامعه شناختی بود. نقطه نشر اقتصادی این موج، بیش از اینکه بر پایه واقعیت‌های موجود باشد بر پایه انتظارات بخشی از مردم آمریکا از فضای اقتصادی پیش‌رو شکل گرفت. مردم آمریکا که از روند پیموده شده طی دهه اخیر ناراضی بودند، بدون در نظر گرفتن عواقب تصمیمات ترامپ بر زندگی اقتصادی خود و عدم درک صحیح از عواملی چون تغییرات تکنولوژیک که تاثیر به مراتب بیشتری در کنار گذاشتن کارگران ساده و عموما بی‌سواد در مقایسه با روند جهانی شدن داشت، در یک انتخاب سلبی، دونالد ترامپ را به‌عنوان جایگزین نخبگان موجود انتخاب کردند

 

همچنین ببینید

حکم اعدام بابک زنجانی در دیوان عالی کشور لغو شد

به نقل از  خبرنگار مهر، یک منبع آگاه در دیوان عالی کشور در خصوص آخرین ...

[show-logos orderby='none' category='brand' activeurl='new' style='hgrayscale' interface='hcarousel' tooltip='true' description='false' limit='0' img='100']