خانه > اخبار > پیشکسوت شاهرخ ظهیری، بنیانگذار مهرام و پدر صنایع غذایی ایران

پیشکسوت شاهرخ ظهیری، بنیانگذار مهرام و پدر صنایع غذایی ایران

700 تومان درآمد در دهه ۳۰
ظهیری، سال دوم تحصیل در دانشکده حقوق را می گذراند که از اداره فرهنگ قم درخواست انتقال به تهران را داد. اما به جای انتقال به تهران به شهرستان کرج منتقل و در یکی از دبیرستان های کرج به تدریس تاریخ و ادبیات مشغول شد. حال حقوق ماهانه او ۱۵۰ تومان بیشتر شده بود. حقوق بازنشستگی پدر و درآمدی که از محل کامیون حمل بار به دست می آمد مجموع درآمد خانواده را در آن زمان به ماهی ۶۰۰ تا ۷۰۰ تومان رسانده بود. این درآمد ۷۰۰ تومانی زندگی خوب و مرفه ای برای خانواده ظهیری در دهه ۳۰ به ارمغان آورده بود.

 

    اشتغال در کارخانه درخشان یزد
اما تمام دغدغه شاهرخ ظهیری جوان در معلمی خلاصه نمی شد. او کارآفرینی را در اندیشه خود می پروراند، در حالی که تحقق چنین آرزویی از مسیر کارمندی دولت و حرفه معلمی نمی گذشت. بنابراین در سال ۱۳۳۷ ضمن تدریس در دبیرستانی به نام سد کرج در تهران، صبح ها در فروشگاه مرکزی کارخانه پارچه بافی درخشان یزد با حقوق ماهانه ۳۵۰ تومان مشغول به کار شد. او در آن زمان موفق شده بود برای تدریس به دبیرستان های تهران منتقل شود.

    عشق جنتی
شاهرخ ظهیری هرچند حرفه معلمی را از ابتدا برای خود برگزیده بود اما این شغل چندان نیز برای او شگون نداشت. تدریس در دبیرستان دخترانه جنت در محله قلهک تهران واقعه ای را برای شاهرخ ظهیری رقم زد که به زعم وی پس از گذشت بیش از نیم قرن هنوز در قلب و روح خود آن را حس می کند. تعریف حال و هوای آن روزگار از زبان ظهیری خواندنی است: »در آن زمان من جوانی مجرد بودم که به قول دوستان انسان خوش برخوردی هم بودم. باید کم کم خود را برای ازدواج و تشکیل خانواده آماده می کردم. بعد از مدتی تدریس در دبیرستان جنت، یکی از دانش آموزان دبیرستان که دختر بسیار خوش برخورد، ساعی و در عین حال زیبا و جذابی بود، توجه مرا به سوی خودش جلب کرد. این توجه رفته رفته به دلبستگی عمیقی به آن دختر در قلب من تبدیل شد. پس از مدتی احساس کردم آن دختر هم متقابلابه من علاقه و دلبستگی پیدا کرده است.« ظهیری خاطره اش را اینگونه ادامه می دهد، »هر دو سخت عاشق و دلبسته هم شده بودیم. از آن عشق هایی که مشابه آن را بیشتر در کتاب ها و فیلم های سینمایی می توان سراغ گرفت. شب و روز از عشق آن دختر آرام و قرار نداشتم. می دانستم که او هم وضعیتی شبیه به من دارد.« اما این عشق سوزان سرانجام سوزان تری داشت: »… برای خواستگاری کسی را همراه خود نبردم. پدر دختر درباره شغل و حرفه ام سوال کرد. گفتم لیسانس حقوق هستم و شغل اصلی ام دبیری آموزش وپرورش است. در بازار هم کار می کنم. اما پدر دختر در نهایت سنگدلی گفت به معلم جماعت دختر نمی دهم.« آنگونه که ظهیری می گوید، آن دختر به اجبار پدر به ازدواج یک جناب سرهنگ درمی آید، اما پس از مدتی دست به خودکشی می زند. عشق بی سرانجام به آن دختر و طعنه پدر خانواده دختر مورد علاقه شاهرخ ظهیری جوان سنگ بنایی شد برای جهش به سوی کسب و کار. فروشگاه منسوجات کارخانه درخشان یزد در مقابل سبزه میدان تهران، برای شاهرخ ظهیری در حکم ایستگاه اول قطاری بود که او را تا قله صنعت غذایی ایران رساند. کارخانه درخشان یزد علاوه بر فاستونی، پتوهای مرغوبی را تولید می کرد که باب دل اکثر مردم آن دوره بود. این فروشگاه را فردی به نام هراتی هدایت می کرد که از بستگان نزدیک شاهرخ ظهیری بود. فروشگاه درخشان یزد در عین حال سالانه میلیون ها متر پارچه موردنیاز تهیه یونیفورم های ماموران و افسران شهربانی کل کشور را تامین می کرد. ظهیری خود می گوید، اولین روزی که برای کار وارد فروشگاه شد، چهارپایه ای به او دادند و تا مدت ها او در گوشه ای از فروشگاه روی آن می نشست و رفت وآمد مشتریان را نظاره می کرد. اما این برای ظهیری جوان و تحصیلکرده و در عین حال اتوکشیده آن زمان خوشایند نبود. پس باید به دنبال راهی می گشت تا قابلیت های خود را در عرصه کسب وکار نشان دهد. سرانجام نقطه جهش در فروشگاه درخشان یزد زده شد.صبح یکی از همان روزهایی که شاهرخ ظهیری خود را به فروشگاه محل کار می رساند، اتفاق مهمی می افتد. از رئیس اداره تدارکات شهربانی وقت نامه ای می رسد که هراتی را در شوک فرو می برد. در آن نامه اعلام شده بود که شهربانی دیگر قصد خرید پارچه یونیفورم از درخشان یزد را ندارد. در آن زمان، شهربانی کل کشور همه ساله میلیون ها متر پارچه موردنیاز تهیه یونیفورم ماموران و افسران خود را از کارخانه درخشان یزد خریداری می کرد و از محل فروش آن سود خوبی نصیب کارخانه درخشان یزد می شد. اما نامه فسخ قرارداد شهربانی کل کشور وقت با درخشان یزد، تهدید بزرگی برای ادامه کار این کارخانه محسوب می شد. پس شاهرخ ظهیری باید دست به کار می شد. او هراتی، مسوول فروشگاه را مجاب کرد که می تواند این مشکل را حل کند و دو روز فرصت خواست. شاهرخ ظهیری که در آن زمان اواخر سال سوم دانشکده حقوق را می گذراند و تا گرفتن لیسانس حقوق فاصله ای نداشت، صبح فردای آن روز قدم زنان راهی شهربانی کل کشور شد. از پلکان ورودی کاخ شهربانی بالارفت و سراغ دفتر رئیس اداره تدارکات را گرفت، اما نگهبان مسلح کاخ مانع ورود او شد. اصرار او باعث می شود راه دفتر افسر نگهبان را به او نشان دهند. ظهیری در این باره می گوید: »آن روز موفق شدم وقت ملاقاتی برای صبح فردای آن روز با عالی ترین مقام شهربانی کل کشور به دست آورم.« ساعت ۶ صبح روز بعد در دفتر تیمسار رئیس اداره تدارکات شهربانی حاضر شدم. فرصت زیادی نداشتم، پس شروع کردم: »جناب تیمسار من کارمند فروشگاه کارخانه درخشان یزد هستم. گویا امسال دستور فرموده اید که شهربانی دیگر از کارخانه ما پارچه نخرد. در حالی که پارچه های کارخانه درخشان یزد به تصدیق همه اهل فن هم کیفیت بالایی دارد و هم قیمت آن بسیار منصفانه و رقابتی است. بنابراین امروز خدمت رسیده ام تا تقاضا کنم آن دستور را لغو بفرمایید، چون اگر دستور جنابعالی اجرا شود علاوه بر خسارت سنگین به کارخانه، من و عده زیادی از کارکنان آن بیکار و رزق و روزی خود را از دست خواهیم داد.« صحبت های آن روز و آن ساعت شاهرخ ظهیری اثر خود را گذاشت. تیمسار بی آنکه پاسخی به او بدهد گوشی تلفن را برداشت و به آجودان خود با لحن خشک و آمرانه دستور داد: »پارچه امسال را هم از درخشان یزد بخرید.« این اقدام ظهیری در آن زمان سروصدای زیادی در بازار به پا کرد و باعث شد تا بسیاری تجار سرشناس آن وقت بازار برای شاهرخ ظهیری جوان حساب جداگانه ای باز کنند. هراتی، مسوول فروشگاه نیز مبلغ ۵۰۰ تومان پاداش برای او در نظر گرفت.

همچنین ببینید

شفافیت اطلاعات لزوم رشد بنگاه‌ها

«رقابت ناعادلانه به دلیل فقدان گردش آزاد اطلاعات» و «آشکار نشدن سوء مدیریت‌ها و ناکارآمدی‌ها ...

[show-logos orderby='none' category='brand' activeurl='new' style='hgrayscale' interface='hcarousel' tooltip='true' description='false' limit='0' img='100']