غیرت کار کردن
نه آن روزگاران که جمعیت شهری کم بود و روستاها و شهرهای کوچک پر از کشاورز و زحمتکش و نه امروز که ازدحام جمعیت یکی از عوامل مهم در کمبود کار است، هیچکس بیکاری را دوست نداشت و دوست ندارد، اما برای سرکار بودن و دریافت دستمزد و پسانداز کردن و زندگی خانوادگی را چرخاندن راههای زیادی هست:
ـ کار در یک اداره و یک نهاد دولتی و استخدام شدن و کسب درآمد ماهانه و آب و نان دائمی فراهم کردن
ـ چسبیدن به یک شرکت خصوصی و کار کردن برای جناب رییس و معاونت و بالادستیها
ـ در صورت آموزش دیدن برای به دستگیری یک کار فنی با آموزش یا تجربه.
– بالاخره در صورتی که پول و پلهای فراهم شود، باکمک یکی دو نفر مغازهای را سروسامان دادن و از صبح تا آخر شب در خدمت مشتری بودن و برای خود کار کردن.
– و انواع مشاغل دیگر
حالا که جمعیت روستایی و از شهرهای کوچک راهی شهرهای بزرگ شدهاند و همه هم میخواهند کار کنند و زندگی خود و خانوادهشان را تامین کنند، بیشتر باید تلاش کرد، برنامهریزی کرد و به سلامت از چالشها فاصله گرفت.
یک تکه خاطرهگویی ظریف هم هست که میگویند: «بنده خدایی که نتوانسته بود بهکار مورد علاقهاش بپردازد روزی ایده جدیدی به فکرش رسید، رفت به بازار و مقداری سیم و مفتول خرید و کنار خانهاش در روستا، با چند تکه چوب و وصل کردن سیمها و ایجاد سیمهای خاردار سر راه عبور گوسفندهایی که صبح به صبح به چرا میرفتند، به انتظار نشست. کدخدای ده که دید باز «فلانی» منتظر نشسته علت پرسید و «فلانی» جواب داد: به همه آرزوهایم جامه عمل پوشاندهام، به زودی یک کارفرمای ثروتمند میشوم که همه اهالی ده به وضعیت زندگیام حسرت بخورند. پرسید: خب، چگونه؟ فلانی جواب داد: هر روز صبح هزاران گوسفند متعلق به اهالی این روستا و دهات از این منطقه میگذرند و من کاری کردهام که درست از کنار خارهای فلزی سیمهای من رد شوند، هر گوسفند مقداری از پشم خود را در این خارها از دست میدهد و با عبور هر دسته من پشمها را در گونیهای بزرگ جمع میکنم تا دسته دیگر برسند و همینطور ادامه مییابد، این پشمها را به انباری خانه میبرم تا عصر که گوسفندها را برمیگردانند، دوباره همین اتفاق میافتد. با این پشمهای جمعآوری شده، پشمریسها را دعوت میکنم به کار، پشمهای ریسیده را تبدیل به نخهای مورد نیازم کرده و به هر رنگی درمیآورم. سپس قالیبافها را پشت دارها مینشانم تا به سرعت فرش و قالی ببافند، سر ماه فرش و قالیها را میفروشم و کار را ادامه میدهم تا تبدیل به یکی از ثروتمندترین مردم روستاهای موجود شوم و در هر وعده وقت پرداخت مزد هفتگی مهمانی میدهم با کباب بره و چلوی خوشطعم… خلاصه باعث موفقیت مادی و معنوی این روستا میشوم.
کدخدا اشاره کرد به گوسفندچرانهایی که داشتند سیمها را از سر راه برمیداشتند و گفت: میبینی چگونه آن حشمت و ثروت نیامده بر باد میرود؟ یک روز دیگرت هم رفت و باز جیبت خالی ماند. فلانی گفت: از جیب من نگو که شکم زن و بچههایم خالیتر از جیبم شده… باید بنشینم و فکر تازهای کنم… کدخدا گفت: یک فکر دیگر مانده تا آنها را در خاک کنی… بلند شو و نخستین گام را بردار که همین نخستین گام یک کار بزرگ است تو را… چون تا «غیرت» به کار نیاوری هیچ اتفاق خوبی نمیافتد… »
برچسببرکت شهرهای بزرگ کسب و کار کسب و کار موفق
همچنین ببینید
بهترین کشورهای جهان برای آغاز یک کسب و کار
کشورها در اروپای مرکزی و شمالی رتبههای بالای فهرست بهترین مکانهای جهان برای آغاز یک ...